محل تبلیغات شما
من شاهد اصلی نیستم. شاهدان اصلی در زیر تل از خاک خوابیده اند.
من صدای از گلوی خفته‌ی آنها را به گوش شما می‌رسانم.

خاطره هایی از زندان پلچرخی

از ملا عبدالرحمان و آشنایی او با سه انقلابی چپ

ملا عبدالرحمان زندانیِ بود، که به اتهام عضویت داشتن در حرکت انقلاب اسلامی به ده سال زندان محکوم شده بود. او که از یک پا لنگ بود, به نام "ملای لنگ" زندان پلچرخی مشهور بود. این ملا یکی از تند خوترین شریرترین و بد زبان‌ترین ملا در زندان پلچرخی بود. دل اش سر کمونیست ها همیشه پر بود. دعای بدی را که در پایان هر نماز به نشانی زندانیان چپ می خواند همیشه مایه خنده ما می‌شد. هرچند او دعا را به عربی می خواند و ما عربی نمی‌دانستیم. اما از واژه های غیر عربی ای که او در دعای خود به گار می‌برد به معنی و هدف اصلی او پی می‌بردیم. وقتی می‌گفت: "لعنة الله علی الکمونیستِ ول سوسیالیستِ ول مائویستِ"، ما می‌دانستیم که این همه را بر سر و روی ما شلیک می‌کند.

ملا عبدالرحمان دشمن "کتاب های سرخ" ما بود، نگاه او به آموزش زبان انگلیسی که شمار زیادی از ما به آن مصروف بودیم نیز کمتر از کتاب های سرخِ مایه نفرت و بد بینی او نبود. به شاگردان و مقتدیان خود می‌گفت: "به جای اینکه این مردم از راه بی راه شده عربی بیاموزند, که زبان قرآن است و کلام خداوند به واسطه آن نازل شده است، شب و روز به دُم انگلیسی چسپیده اند". خلاصه که او انسان عجیب بود, پر از کینه و نفرت.

یادم نیست که ملا عبدالرحمان را به چه دلیلی از بین ما جدا و به بلاک اول انتقال دادند, بلاک اول در واقع جایی بود که قربانیان دژخیمان خاد انتظار روزِ تیر باران و زنده بگور شدن شان را می‌کشیدند. بلاک اول باشگاه محکومین به مرگ و زنده به گور شوندگان بود. ملا عبدالرحمان را نزدیک به سه یا چهار ماه در آن بلاک وحشتناک نگاه داشتند. وقتی او را دوباره به بلاک ما آوردند, دیگر او آن ملای متعصب کینه جو و ترش رو نبود. او بکلی دگرگون شده بود. هرچند فضای نفرت آلودی را که او و دیگران مانند او در اتاق های عمومی بر ضد گروه های چپ ایجاد کرده بودند، او را نمی‌گذاشت که آزادانه با زندانیان چپ تماس بگیرد و گفت‌وگو کند. اما رفتار او پس از بازگشت از بلاک اول، به روشنی نشان می‌داد که اگر ترس از آن فضای ایجاد شده نبود، صمیمانه آرزو داشت با زندانیان چپ بنشیند، تبادل نظر، بحث و گفت و گو کند. او را در آن چند ماهی که در بلاک اول بود با سه نفر انقلابی چپ، بشیر بهمن لطیف محمودی و نجیب کاویانی هم‌سلول ساخته بودند; چند ماهی که به اندازه یک عمر بر او اثرگذاشته بود و به گونه ی باورناکردنی دگرگونش ساخته بود.

وقتی ملا عبدالرحمان را دوباره به اتاق ما آوردند پس از گذشتن چند روزی برای من شگفت آور بود که او دیگر ملا عبدالرحمان، آن ملای بد زبان و کینه توز و پیشانی ترش نبود. خودش کتاب انگلیسی صنف هفتم مکتب می‌خواند، لبخند می‌زد، سلام ما را هم پاسخ می‌داد و گاه گاه هم لغت ها و واژه های انگلیسی را که معنی آن را نمی‌ دانیست، از من و یا هر "انگلیسی خوان" دیگر، می‌پرسید. من این را از زبان خود او شنیده ام که زندگی با رفیق بهمن، محمودی و نجیب بر او تاثیر ژرف و عمیق گذاشته بود. او خود می‌گفت: " در تمام زندگی خود انسان های با آن اخلاق و سجایای بلند انسانی ندیده بود". در چند ماهی که او با آنها یک جا بود، شاهد رویه و رفتاری از آنها بوده که از تصور اش بیرون بود. آن انسان های بزرگ و انسان دوست، به عنوان یک انسان او را به پیمانه ای حرمت گذاشته، قدر و عزت داده بودند که به‌کلی از پندار ملا عبدالرحمان بیرون بود. او خود می‌گفت: که از شستن ظرف گرفته تا شستن لباس، او را به هیچ کاری نگذاشته بودند که دست بزند. همیشه با پذیرفتن هزار خطر برای حمام رفتن او آب گرم کرده بودند، لباس های پاک و شسته به او آماده ساخته بودند، نان خود را با او قسمت کرده بودند و هرگز مزاحم نماز خواندن و قرآن خواندن او نشده بودند. با اینحال به انسان بودن او حرمت گذاشته بودند. در عین زمان، البته با او بحث های فکری باز، صریح و روی راست هم کرده بودند و به هیچ صورت این را از او پنهان نکرده بودند که باوری به دین و اسلام ندارند.

به نظر من از این تجربه چیز های زیادی می‌توان آموخت. کمونیست ها اگر "انقلاب فرهنگی" می‌خواهند، آن را نمی‌توانند به زور سر نیزه و لوله تفنگ به اجرا درآورند. با زور، تمسخر, و استهزاء نیز نمی‌توان ریشه های مذهب را خشکاند و یا کاری از پیش برد. مذهب را نمی‌توان به زور از مردم گرفت و از ذهن شان بیرون کرد. حتی اگر دروازه های تمام مساجد، کلیسا ها و مندرها را ببندند و ویران کنند، مردم آن آن ها را در دل های شان خواهند ساخت و از آنها نگاهداری خواهند کرد. یگانه راهِ "انقلاب فرهنگی" برافروختن چراغ در دل‌ها و مغزهای مردم است. این انقلاب را از "زندگی مادی" انسان ها باید آغاز کرد. به گفته مارکس اول "محیط را دگرگون باید ساخت". به همین دلیل است که در کار مارکس فعالیت سیستماتیک و نظام مند بر علیه مذهب دیده نمی‌شود، یا من نه دیده ام.

من با بهمن، محمودی و نجیب زیاد آشنایی نداشتم. اما باور دارم که آنها با درک آموزش های مارکس و با به کار گرفتن شیوه های بهتر و موثرتر ملا عبدالرحمان را آن گونه دگرگون ساخته بودند. واضح است که هیچ کسی را در دو یا سه ماه نه می توان از ملایی به کمونیسم کشاند. اما آن رفقای خردمند و کمونیست توانسته بودند "ملای لنگ" کینه توز را به یک مسلمان خوش خوی و خوش خلق تبدیل کنند و چرک کینه را از درون او پاک سازند. به باور من، این کار کارِ کمی نیست؛ کاری بس بزرگی است.

یاد رفیق بهمن، محمودی، نجیب، و همه رفقای جان باخته جاویدانه باد.

جریان دموکراتیک نوین چگونه به کندز راه یافت (قسمت سوم و پایانی)

گفتگویی با حمید شوکت: نگاهی از درون به جنبش چپ ایران

نظری به نگاهی از درون به جنبش چپ ایران *

های ,ملا ,بودند ,عبدالرحمان ,انسان ,بلاک ,ملا عبدالرحمان ,را به ,او را ,که او ,بلاک اول

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شالگردن تاریخ طرح روستاگردی 2020 گیلان