کورش لاشایی و تجربهی انقلاب
نظری به نگاهی از درون به جنبش چپ ایران *
حمید شوکت را باید، به گمان من، یکی از برجستهترین شخصیتهای جنبش چپ جدید ایران دانست. چند سال پیش، با نشر جلد اول نگاهی از درون به جنش چپ ایران در راهی نو و نکوهیده، اما مهم و پرفایده گام گذاشت. به علاوه، در کتاب کنفدراسیون جهانی برای نخستین بار تاریخ این جنبش دانشجویی را مورد بررسی جدی قرار داد. از آن زمان تاکنون او نه تنها این گفتوگوها را خود ادامه داده، بلکه دیگران نیز، شاید به تألی و تأثر، به تدارک آثاری مشابه همت کردهاند. تاریخ کنفدراسیون هم مورد عنایت بیشتری قرار گرفت. گرچه هنوز روایتی جدیتر و جامعتر از کتاب او به بازار راه نیافته است .
شوکت جوان بود که در سال 1967 به آمریکا آمد. دبیرستاناش را هم هنوز تمام نکرده بود. عرقش خشک نشده، به یکی از سازمانهای ی پیوست که تار و پودش دانشجویی بود و در برکلی به همت پنج نفر از فعالان دانشجویی شکل گرفته بود و با این حال، به جد، خود را نماینده راستین طبقهی کارگر ایران میدانست. البته در آن زمان طبقهی کارگر ایران، بیآنکه خود بداند، از اینگونه رهبران در فرنگ نشسته فراوان داشت. در هر حال، شوکت پس از مدتی کوتاه به دستور همین سازمان راهی اروپا شد. درس و مدرسه طبعاً محلی از اعراب نداشت. اقامتش در اروپا هم دیر نپایید. مخفیانه به ایران بازگشت که در آن روزها کاری سخت خطرناک بود. اما شوکت همواره در انجام کارهای پرمخاطره پیشقدم بود . حرف و عملش هم همواره یکی بود.
سازمانی که به آن پیوسته بود ایران را صحنه اصلی مبارزه میدانست و او نیز به سودای وفاداری به این محمل نظری، در اولین فرصت به ایران رفت. چند صباحی مخفیانه در تهران زندگی کرد. واقعیات جامعه را با پندارهای ایدئولوژیکش ناسازگار یافت. آنچه سازمان او در باب توش و توان نیروهای انقلاب و طرفداران سازمان در ایران گفته بود با واقعیات تضادی تکاندهنده اشت. گروههای دیگر خارج از کشور هم به همین سیاق عمل میکردند. البته اغراق این گروهها در باب میزان نفوذشان در ایران ویژه گروههای ایران نبود. از زمانی که نچائف روسی در اواسط سده نوزدهم راسله عملی برای یک انقلابی را نوشت، گروههای زیرزمینی و انقلابی که اغلب هم از همین رساله الهام میگرفتند، از کاهی کوهی میساختند و به هزار و یک ترفند و شگرد خودفریبانه، نفوذ اندکشان را در مردم عظیم جلوه میدادند . اما به رغم این سنت نامرضیهی تاریخی، شکافی که به گمان شوکت میان شعارهای سازمان و واقعیتها وجود داشت پذیرفتنی نبود. به همین خاطر، اقامتش در ایران مستعجل شد. به اروپا بازگشت. میخواست دیدهها و دریافت های تازه خود را که همه ریشه در واقعیات جامعه داشت، با همسنگرانش در میان بگذارد. اما کسی را گوش شنوا نبود. رفقا به فرمولهای انقلابی که در زرادخانههای نظری چینی و شوروی و حتا آلبانی فلاکتزده صیقل یافته بود، دل خوش کرده بودند و واقعیتهای عینی مزاحم را برنمیتابیندند. شوکت هم نه تنها به ندای وجدان خود عمل کرد و از گروه جدا شد، بلکه در این کار، راه دشوارتر را برگزید. به جای غزلت بیدردسر، جزوهای جنجالی نوشت که عنوانی سخت بامسما داشت. نامش زمین بیحاصل بود و کژیهای کار سازمان و کاستیهای منش آن را برمیگفت و خشم و لعن رفقا” را برانگیخت. آن روزها جنبش چپ نظریه مارکسیستی را تنها تفکر علمی زمان میدانست و گرچه در علم، به معنای متعارف آن، تجدید نظر دایمی در ارکان اندیشه و فرضیات مقبول تنها راه پیشرفت و ترقی است، اما در قاموس علم مارکسیستهای ایرانی، هیچ گناهی بدتر از تجدید نظرطلبی نبود. به علاوه ، هر کسی به مصاف جزمیات حاکم بر مشی و تفکر این گروهها میرفت هزار و یک برچسب میخورد. کمتر کسی هم میتوانست بیدردسر، و بیآنکه به وادادگی” متهم شود، از گروه کناره بگیرد. شوکت البته این رسمهای ناشایست روزگار را خوب میدانست، اما با این حال در زمین بیحاصل تجربیات تلخ خود را به زبانی سخت سنجیده و معقول، بازگفت. در آستانه انقلاب به ایران رفت. بار دیگر وارد گود ت شود. این بار در سلک طرفداران چپ دموکراتیک بود. وقتی یورش رژیم علیه مخالفانش اوج گرفت، حمید هم چارهای جز بازگشت به آلمان نداشت. سبک و سیاق تالیفات شوکت در چند سال اخیر را میتوان در چند و چون آن فعالیتهای ی دوران جوانیاش سراغ کرد. او در عمل بیباک و پاکباخته و در عرصه نظر، کنجکاوی همیشه شکاک بود. جزمیات را آسان برنمیتابید. در عین حال سختکوش و منضبط بود. در همه کار انصاف را رعایت میکرد. بالاخره اینکه فعالیتهای ی را همواره از منظری تاریخی و نظری مینگریست. همه این خصوصیات را در سه جلدی که تاکنون از نگاهی از درون به جنبش چپ ایران چاپ شده سراغ میتوان گرفت .
نخستین کتاب در این سلسله پرمایه، گفتوگوی حمید شوکت با مهدی خانبابا تهرانی بود. انتخاب تهرانی به عنوان نقطه آغاز این طرح سخت شایسته و بایسته بود. البته بودند کسانی که در همان زمان به این انتخاب ایراد میگرفتند. یکی میگفت تهرانی تکرو بود. دیگری به انحلالطلبی” متهمش میکرد. آن سومی خود را بیشتر از تهرانی مستحق چنین گفتوگویی میدانست. شوکت به این ایرادات وقعی نگذاشت و حق هم با او بود. از سویی، تهران نزدیک به نیم قرن در کانون تحولات چپ جدید ایران بود. به علاوه، در نتیجه حملات و تبلیغات ساواک، نام و چهره او با جنبش مخالفان خارج از کشور عجین شده بود. بالاخره اینکه به گمان من اغراق نیست اگر بگوییم هیچ کس به اندازه تهرانی شاهد و ناظر و اغلب درگیر فراز و فرودهای چپ جدید ایران نبوده است. کیست که از نزدیک کیانوری و رجوی، خسرو قشقایی و یوشکا فیشر وزیر امور خارجه کنونی آلمان را بشناسد و در 28 مرداد در تهران، در اوج انقلاب فرهنگی در چین و در گرماگرم انقلاب اسلامی در تهران بوده باشد؟ به علاوه، در روزگاری که هنوز بر گفتن نقطه ضعفها و خطاها و حتا قانونشکنیهای جنبش گناهی نابخشودنی محسوب میشد، تهرانی با صداقت و شجاعتی ستودنی، بخش مهمی از آنچه را که در این زمینهها میدانست برای ثبت در تاریخ بازگفت. بالاخره اینکه آنان که بخت دوستی پایدار با تهرانی را داشتهاند میدانند که او سوای تجربیات و مشاهدات و ملاحظات ی بیبدیلاش، در عین حال قصهگویی پراستعداد هم هست . کلامی به غایت شیرین و ظنزی سخت تیزبین دارد. نگاهش به جهان و انسانهای اطرافش بیشتر به منظر رماننویسی قابل میماند. ذهنش جوشنده و جوشدهنده است. نزد او آنچه در نقد ادبی جریان سیال ذهن” خواندهاند نه دستاوردی در سبکشناسی رمان که وصف بافت حرفهای همیشه شنیدنی یومیه اوست .
در کتاب دوم این مجموعه شوکت به سراغ شخصیتی یکسره متفاوت رفت. کشکولی از جمله فعالانی بود که جانباختگی و دلیری و فرمانبردای از تشکیلات مهمترین سرمایه یشان بود. همانطور که خود بارها به صراحت و صداقتی دوستداشتنی برمیگوید: او بیشتر اهل عمل بود و به ظرافت بحثهای نظری یا دقایق دستهبندیهای ی عنایت چندانی نداشت. به علاوه او از تبار عشایر بود و در نهضت جنوب” و جنبش کردستان” شرکت جسته بود. همان طور که جنگ داخلی اسپانیا برای نسلی از مارکسیستهای جهان اسطوره رمانتیک زمان بود و در هالهای از افسانه و امید درپیچیده بود، قیام عشایر هم اسطوره رمانتیک چپ جدید ایران بود و لاجرم ذهن و زندگی کشکولی به اعتبار نقشش در این قیامها، اهمیتی دوچندان مییافت کتاب سوم مجموعه نگاهی از درون به جنبش چپ ایران گفتوگویی است با چهرهای یکسره متفاوت از تهرانی و کشکولی. کتاب به گمان من، از چند جنبه اهمیتی ویژه دارد. قبل از هر چیز، مستتر در مضمون و عنوان این کتاب، تعریف تازه و موسعی از مفهوم جنبش چپ” سراغ میتوان کرد. نزد اغلب مارکسیستها، مفهوم مألوف جنبش چپ” و تاریخش ابعاد و حدود و ثغوری یکسره ایدئولوژیک پیدا کرده بود. این مارکسیستها همواره در کاربرد واژه رفیق” دقت و وسواسی حیرت آور داشتند و آن را چون نشانی ممتاز، مختص و برازنده تنها کسانی میدانستند که از هزار و یک صافی ی و عقیدتی گذشته بودند. تاریخ جنبش چپ هم، نزد این مارکسیست ها حریم خلوت همین رفقا بود و لاغیر. انسانها، به قول لاشایی در همین کتاب یا مبارز نستوه” (و لاجرم رفیق”) بودند یا خائنهای مرتد” و تاریخ جنبش چپ هم چیزی جز ذکر مناقب دلاوری های گروه اول نبود. ذهن و زندگی کسانی چون پارسانژاد، نیکخواه و لاشایی تا زمانی که در موضع مخالفت با رژیم و پاسداری از اندیشههای پیشین خود بودند، چشم و چراغ جنبش به شمار میرفتند. اما درست در لحظهای که هر یک، به دلایل وشرایطی متفاوت نظرات ی و مواضع نظری خود را تغییر دادند، ناگهان از حلقه رفیقی، و لاجرم از گردونه تاریخ جنبش چپ رانده شدند. هبوطشان کامل بود. نامشان، چون شیطان، جز به لعن و آن هم به اجمالی تمام، ذکر نمیشد. به هر یک برچسب واداده” میزدند و به مدد مخدر همین واژه، از کاوش در علل بالقوه اجتماعی، تاریخی و نظری تجدید نظرهای” این افراد سرباز میزدند. رفتار ناشایست رژیم با این افراد، و کوشش در ترغیب آنها به مشارکت هرچه بیشتر در اقدامات تبلیغاتی و گاه اطلاعاتی به نفع رژیم دقیقاً آب به آسیاب مطلق اندیشی مارکسیست ها میریخت. البته از این برخوردهای غریب، چندان هم نباید تعجب کرد. در تاریخنگاری کشورهای توتالیتر، وقتی کسی مغضوب میشد، ناگهان در جا انگار موجودیت تاریخی خود را نیز از دست میداد. ذکر نامش منع و جرم میشد. حتا عکسهای قدیمی را هم دستکاری میکردند و شخصیت محبوب دیروز و مغضوب امروز را به مدد قلمی یا ذرهای اسید، از صحنه عکس – و به گمانشان از صحنه تاریخ- حذف میکردند. در ذهنیت جنبش چپ هم گویی فرایندی مشابه صورت میگرفت. عناد برخی از روشنفکران چپ مسلک با شخصیتی چون نیِکخواه در حدی بود که وقتی دادگاه اسلامی، در عین بیعدالتی و با نقض بدیهیترین حقوق انسانی، نیکخواه را به جوخه اعدام سپردند، برخی از آنان، به جای تقبیح این عمل گناهان نابخشودنی نیکخواه را برشمردند. گفتوگوی شوکت با کورش لاشایی گامی است ستودنی در جهت اصلاح این روایت استبدادی و توتالیتر از تاریخ. انگار برای نخستین بار دست کم بخشی از جنبش چپ بر آن شده که با صبر و ادب، فارغ از پیشداوری و بغض، ذهنیت کسانی را که زمانی در درستی مشی ی چپ شک کردند بکاود. شکی نیست که این کاوش، همانطور که از مضمون برخی از پرسشهای شوکت هم برمیآید، به معنای پذیرفتن همه اجزاء این ذهنیت و تجدیدنظرهای” آن نیست. به گمان من این تجدیدنظرها” به اندازه دلاوریها و دلیریهایی که کسانی که تا پای جان در افکار خویش ثابتقدم ماندند بخشی از تاریخ جنبش چپ اند. اگر ایران زمان مصاحبه لاشایی با تلویزیون، جامعهای دمکراتیک میبود، یا اگر چپ جدید ایران در آن زمان به دمکراسی واقعی باور میداشت، آنگاه بحثی که قاعدتاً در مورد نظرات جدید لاشایی در آن زمان درمیگرفت مضمونی بیش و کم شبیه مطالب همین کتاب میداشت. به دیگر سخن، شوکت نقصی در تاریخ ی معاصر را با تاخیری چهل ساله برطرف کرده است .
به علاوه لاشایی نیز خود از چند جنبه شخصیتی، استثنایی است. هم نظریهپرداز بود، هم اهل عمل. از نوجوانی درگیر مسایل ی شد. برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و درس طبابت خواند. اما دیری نپایید که نه تنها طبابت که همسر و فرزندان خود را واگذاشت و به یک انقلابی حرفهای” بدل شد. در ایجاد سازمان انقلابی حزب توده ایران نقشی اساسی داشت. چندین بار به چین سفر کرد. آنجا تعلیمات نظامی و ایدئولوژیک میدید. حتا یک بار با مائو هم، که دیگر پیر و وامانده شده بود، دیدار کرد. از چین به اروپا رفت و سخت مترصد بازگشت به ایران بود. وقتی شنید شریفزاده و ملا آواره در کردستان علیه دولت قیام کردهاند، فرصت را غنیمت دانست، و چون شریفزاده به کوه و کمر” زد و با کمک طالبانی، از مرزهای آن کشور، به کردستان ایران وارد شد. پس از تحمل شدایدی بالاخره به گروه شریفزاده پیوست. آنجا دریافت که قیام پرآوازه کردستان در واقع همان گروه بیستنفری شریفزاده است که بیشتر هم شبانهروز، بار گرانی بر دوش، در کوهها و درهها حرکت میکردند، مبادا با نیروهای نظامی ایران برخوردی پیدا کنند. در وصف دشواریهای این دوران زندگیاش همین بس که میگوید: برخی اوقات هم شانس میآوردیم و در طویله روستاییان بساطمان را پهن میکردیم .»
چند صباحی با گروه شریفزاده ماند و آنگاه برای جلب نیروی بیشتر برای این جنبش به اروپا رفت. در بازگشت به عراق بود که شنید یکی دو روز بعد از رفتنش از کردستان، قیام شریفزاده هم، شکست خورد و او خود در یک نبرد مسلحانه درگذشت. ملا آواره به جوخه اعدام سپرده شد. ولی لاشایی کماکان مترصد بازگشت به ایران بود. یکی از ارکان جهانبینی سازمانی که رهبریاش را بر عهده داشت همین باور بود که رهبران حزب توده خائناند چون صحنه اصلی مبارزه، یعنی ایران را واگذاشته و به خفت مهاجرت در اروپای شرقی تن در دادهاند .
این بار برای بازگشت به ایران راهی شیخنشین ها شد. میخواست به سلک کارگران دربیاید که آمد. طبیب تحصیلکرده کتاب خواندهای چون او، از صبح تا شب، در گرمای طاقتفرسای شیخنشینها چون کارگری ساده و بیسواد زحمت میکشید تا شاید در میان این کارگران واقعی همکیش و همسنگری بیابد. مهمتر اینکه میخواست در میانشان بر بخورد و بتواند از این راه به ایران بازگردد. در هر دو کار ناکام شد اما سودای رجعت به قوت خود باقی بود. انگار به جد باور داشت که بدون او انقلاب ایران و طبقه کارگر بیرهبر و سرپرست خواهد ماند. تلاشهایش برای بازگشت به گمان من در آن واحد حماسی و تراژیکاند. گاه یادآور داستان دون کیشوتاند و زمانی طنین اسطوره سیزیف را در آنها سراغ میتوان گرفت. بالاخره هم با پاسپورت جعلی، در کت و شلواری شیک و ایتالیایی، عینک تیرهای برچشم به نام تاجری عرب به تهران وارد شد .
اما در تهران زود دریافت که سازمان به ظاهر پرطمطراقش از چند نفر بیشتر تشکیل نمیشود. آنها نیز چون او بیشتر از شاگردان ممتاز دانشگاهی بودند. یکی معمار بود و دیگری، چون لاشایی، طبیب و امکاناتشان سخت محدود بود. حتا جایی برای او که رهبر سازمان بود تدارک نکرده بودند. این واقعیات، در کنار واهمههای بینام و نشان زندگی مخفی خللی در ایمانش آورد و به حیرتش واداشت. به علاوه، به سرعت به نادرستی مشیای که برای سازمان برگزیده بود معتقد شد. تردیدهایش را با همان چند رفیق دیگر در میان گذاشت. میگوید حتا کار تهیه گزارشی در این زمینه را آغاز کرده بود. رفقا کوشیدند متقاعدش کنند که اینگونه تردیدها در ذهن کسانی که تازه به ایران بازگشتهاند طبیعی است. میگفتند با گذشت زمان و عمل انقلابی، ایدئولوژی انقلابی هم بر این ضعفهای عقیدتی و بورژوایی” چیره خواهد شد و تردیدها هم همه از میان رخت برخواهند بست. لاشایی میگوید این استدلالها متقاعدش نکرد. اما به جای پیروی از ندای ذهن به شک افتاده خویش به فعالیتهای خود ادامه داد.
در واقع حتا از سالها پیش، زمانی که در اروپا در جلسه کادرها” شرکت داشت خوره این تردیدها به جانش افتاده بود. آن زمان هم بالمال به فعالیت خود ادامه داد. همین تسلیمهای مهم زمینه تسلیم بعدی را فراهم کرد. شاید حتا تسلیمهای اول نطفه اصلی تسلیم دوم شد .
به رغم این تردیدها، واقعیت این بود که در تهران نه کاری داشت، نه جایی. قرار شد به عنوان تزریقاتچی سادهای در یک داروخانه کاری بجوید. اما تلاشش در جهت یافتن مسکن به دام پلیسش انداخت. چند روزی کتک خورد تا سرانجام هویت واقعی خود را برملا کرد. به علاوه تصمیم گرفت با رژیم شاه از در آشتی درآید. میگوید حتا پیش از بازداشت هم میدانست که مشی سازمان نادرست است و کسانی چون او گره بر باد میزنند. اما جرات پیروی از حکم عقل را نداشت. سیلی زندانش جراتش داد. قرار شد در مصاحبهای تلویزیونی، اصلاحات رژیم شاه را بستاید و خط مشی مخالفان را بنکوهد. شرط آزادیاش همین مصاحبه بود . مصاحبه پخش شد و از همان ایستگاه تلویزیونی آزادش کردند و مرحله تازهای از حیاتش آغاز شد و ناگهان مبارز نستوه” دیروز به خائن و مرتد”ی منفور بدل شد. خواهرش آن روزها مدیر کل تشریفات دربار بود. هم او اسباب دیدار لاشایی را با علم فراهم کرد. لاشایی میگوید آن روزها در ایران هر کس محتاج پشتیبانی بود. علم هم پشتیبان او شد. جالب اینجاست که علم، به رغم شهرت سویی که در زمینههای مالی داشت، انگار در انتخاب اطرافیان خود سلیقهای خوش داشت. از عالیخانی و باهری تا خانلری و رسول پرویزی، همه به حمایت او مستحضر بودند و لاشایی هم از آن پس به این صف پیوست .
مدتی از هرگونه فعالیت ی کناره گرفت. چندی مدیرعامل یک شرکت صنعتی بزرگ شد. اما وسوسه ت دوباره به جانش افتاد. بار دیگر وارد گود شد. حال دیگر سودای قدرت داشت نه انقلاب. به این نتیجه رسیده بود که شترسواری دولادولا” نمیشود. ریاست لژیون خدمتگزاران بشر را به عهده گرفت. طرفه اینکه او سالها به هر دری میزد تا به میان زحمتکشان ایران برود، اما هنگام آزادی از زندان از طبابت چشم پوشید چون حاضر نبود دوسال خدمت در سپاه بهداشت” را در روستایی بگذراند. ریاست لژیون را قدمی درستتر میدانست. میگفت با این کار انگار به بهشت موعدی رسید که پیشتر از طریق سازمان انقلابی در طلبش بود. مقتقد بود از این راه میتوانست در زندگی روزمره هزاران ایرانی فرودست تغییرات مهمی ایجاد کند .
در کنار لژیون، شاید هم به سان جزیی اجتنابناپذیر از آن، به کارهای ی وارد شد. مسئولیت تدوین بخشی از تاریخ سلطنت پنجاه ساله پهلوی را به عهده گرفت. به علاوه، در تدوین فلسفه دیالکتیکی انقلاب سفید هم نقشی مهم داشت. شرح هرچند اجمالیاش از چند و چون این ماجرا، و تنشهای پشت پرده میان دار و دسته علم و هویدا، جنبههایی از بافت قدرت زمان شاه را نشان میدهد. بالاخره وقتی که محمد باهری زمام امور حزب رستاخیز را در دست گرفت، لاشایی طرف م دایمیاش بود .
البته به رغم همه این فعالیت ها، ساواک گویا هنوز نظر خوشی به لاشیی نداشت و بر این باور بود که او در بازجوییهای خود همه اطلاعاتش را صادقانه دراختیار بازجویان نگذاشته است. ظاهراً این بیاعتمادی یکسره هم بیاساس نبود. لاشایی خود تصریح دارد که اطلاعات حساسی را که میتوانست به بازداشت کسی منجر شود از ساواک پنهان نگاه داشت. به رغم مخالفتهای ساواک، صندلی وزارت هر روز بیشتر دستیافتنی مینمود. پیروزی انقلاب اسلامی طبعاً بنیاد این انتظارات را برانداخت. به علاوه با اعدام نیکخواه، لاشایی هم احساس خطر کرد. مخفی شد و پس از چندی مخفیانه از ایران گریخت. به آمریکا رفت و زندگی نویی، یکسره به دور از قیل و قال ت آغاز کرد. طبابت را از سرگرفت. این بار رشته روانپزشکی را برگزید و شاید این انتخاب با وضعیت خودش بیربط نبود. کفایت ذاتیاش بار دیگر به کمکش آمد. پس از مدتی ریاست پزشکان بیمارستان بزرگی را بر عهده داشت. علاوه بر طبابت گاه نقاشی هم میکرد. بیست سالی سکوت و عزلت گزید تا آنکه حمید شوکت به سراغش رفت .
از مضمون پرمغز گفتوگوهایش با شوکت آشکارا برمیآید که سالهای سکوت را به غور و تأمل در تجربیات گذشته خویش گذرانده است. از سویی بیش از پیش به درستی و حقانیت تاریخی راهی که در زندان انتخاب کرده بود ایمان پیدا کرده است. در عین اینکه به جنبههای مهمی از مشی ی مخالفان آن روزگار ایراد میگیرد، با این حال برخی از تحلیلهایش از مسایل اجتماعی و شخصی کماکان بر گرته گاه رنگ باخته همان مارکسیسم چینی استوارند. این دوپارگی را در توضیح و توجیهش از مصاحبه تلویزیونیاش هم سراغ میتوان کرد. از سویی به شکلی نیمبند از رژیم شاه دفاع میکند. میگوید در تهای نفتی مستقل بود. معتقد است شاه منادی جنبههاییی از تجدد هم بود. جنبههایی از این تجدد خواهی را برمیشمرد. به همین خاطر، در عین طرح ایراداتی جدی بر عملکرد رژیم، دفاعش از رژیم را مشروع میداند. در مقابل بخش مهمتری از حقانیت عمل خود را در کارنامه سیاه رژیم اسلامی سراع میکند. میپرسد آیا بخشی از مسئولیت این همه کشتار به عهده کسانی نیست که با رژیم شاه جنگیدند؟ این جنبه از استدلال او، به گمان من، بر پایههای چندان محکمی استوار نیست. شاید کانت، فیلسوف بلندآوازه آلمان نخستین کسی بود که نشان داد مشروعیت عمل اخلاقی قایم به ذات آن عمل است. به دیگر سخن، این مشروعیت را نه میتوان به ترس از داغ و درفش (و بهشت و دوزخ) تاویل کرد نه به پیامد تحولات آینده که در زمان عمل، در هر حال، هیچ کس از آن خبردار نیست . به دیگر سخن، تالی استدلال لاشایی این نتیجه است که اگر رژیم اسلامی به خواسته های دمکراتیک مردم وفادار میماند و کارنامهای چنین سیاه به جای نمیگذاشت آنگاه دیگر اقدامات او هم حقانیت تاریخی نمیداشت .
البته حمید شوکت در همه حال، و به ویژه در این زمینه، پاسخهای لاشایی را از منظری سخت سنجیده و دقیق برمیرسد. گاه چون دوستی که با دوستی دیگر گپ میزند نکتهای را پیش میکشد، و زمانی به لحن یک مستنطق سخن میگوید. در عین حال هرگز به نظرم، از جاده انصاف و ادب خارج نمیشود. انگار وجدان آگاه و بیدار ما خوانندگان است. پرسشهایی را که در خواندن کتاب به ذهنمان خطور میکند او به نیابت از ما، پیش میکشد. حتا از طرح پرسشهای ضروری که بالقوه میتواند به لاشایی گران بیاید تن نمیزند. هرگز هم در موضع تهاجم یا هتاکی قرار نمیگیرد. لاشایی هم در مقابل با سعه صدری به راستی ستودنی، و در عین حال با صراحتی دوستداشتنی، همه پرسشها را پاسخ میگوید. در واقع میتوان گفت که مستتر در بافت این روایت، آداب نزاکتی به غایت دموکراتیک، روشنگر و منصفانه از گفتوشنود و مباحثه ی جدی است که نه آسانگیری و رسم مألوف ماستمالی” کردن مباحث را برنمیتابد ونه جزماندیشی و هتاکی را .
شاید مهمترین درس این کتاب در این نکته نهفته است که اگر نسل روزبهها و دکتر یزدیها جوهر تاریخی تجربیاتشان را، فارغ از خودستایی و جزماندیشی، برای نسلهای بعدی به ارمغان میگذاشتند، چه بسا که این نسلها اشتباهات پیشینیان را تکرار نمیکردند. تاریخ را تنها بیخبران و بیخردان تکرار میکنند. در مقابل، فرزانگان فرهیخته آن را نقشه پندآموز و راهگشای آینده میدانند. نگاهی از درون به جنبش چپ ایران نمایی است کوچک و خواندنی از راه و چاه گوشهای از این نقشه. نسل ما و آیندگان وامدار همت شوکت و بزرگواری تهرانی و کشکولی و لاشایی هستند. اجرشان مشکور و کارشان مستدام .
جریان دموکراتیک نوین چگونه به کندز راه یافت (قسمت سوم و پایانی)
هم ,لاشایی ,شوکت ,جنبش ,چون ,ی ,جنبش چپ ,که در ,خود را ,بود و ,بود که
درباره این سایت