محل تبلیغات شما
خاطره هایی از زندان پلچرخی

نگاهی به رابطه "گروه های چپ" و "احزاب اسلامی" در زندان پلچرخی.

یکی از بد ترین شرایط زندان که "چپ" با آن مواجه بود، هم سلول بودن آن ها با احزاب اسلامی، به ویژه سران و سازمان دهندگان متعصب این احزاب در درون زندان بود. در واقع، سران و سازماندهندگان احزاب اسلامی برای چپ زندان در درون زندان ایجاد کرده بودند و شرایط آن را دو چندان برای آنها دشوار ساخته بود. هرچند، گروه های جهادی نیز مانند گروه های چپ از سختی ها و مصیبت های زندان بی نصیب نه بودند؛ زیرا آن ها نیز تحتِ خشونت، تحقیر، توهین، شکنجه و آزار قرار داشتند و شماری زیاد از اعضای آنها نیز به دار زده شده، گلوله باران و زنده به گور شدند. اما گروه ها و سازمان های "چپ" افزون برهمه‌ی این مصیبت ها و خشونت ها، از یک مصیبت دیگری نیز رنج می بردند، رنج­­ که روزمره با آن دست و گریبان بودند، رنج هم زنجیر بودن با اسلامگرایان شریر و ستیزه جو، رنج از رفتار کینه توزانه و خصومت آمیز روزمره آنها. در واقع موجودیت گروه های اسلامی متعصب و دگر ستیز در اتاق های عمومی باعث آن شده بود که برای چپ فضای تنفس تنگ تر و امکان دسترسی به ابتدایی ترین حقوق انسانی سخت و محدودتر شود .

پنج وقت نماز جماعت، بویژه آذان نماز صبح و خواندن سوره های دراز با آواز بلند واقعآ آزار دهنده بود. چون اکثر از رفقای چپ با استفاده از فضای سکوت شبهنگام تا ناوقت ها کتاب می خواندند و یا پنهانی چییزهای می نوشتند، یا از آنچه می خواندند یادداشت بر می داشتند، همین که چشم فرو می بستند و به خواب می رفتند، با صدای آذان صبح دو باره از خواب بیدار می شدند. با اینکه چپ می کوشید با "گروه های اسلامی" برخورد و روابط احترام آمیز داشته باشند، برخوردی که در برخی از حالت ها به شدت سازشکارانه و مماشات گونه بود. این در حالی بود که اعضای گروه های اسلامی کم ترین درک از رفتار انسانی نداشتند. نه تنها آن را ارج نمی‌گذاشتند، بلکه آن را ناشی از ترس گروه های چپ می‌پنداشتند.

ملاهای متعصب و سازماندهندگان گروه های جهادی در درون زندان با استفاده از هر مناسبتی، چه در دعای پس از پنج وقت نماز جماعت، و چه در جریان درس های تفسیر قرآن، هر روزه به اعضا و "طلبه" های خود می گفتند: " با کافران، مرتدان و بی دینان دوستی نه کنید. زیرا پیامد دوستی با کافران مرتد و از دین برگشته عذاب آتش جهنم است". واضح بود که هدف شان از "کافران بی دین، مرتد و از دین برگشته" اعضای گروه های چپ بودند. این گونه زهرپاشی دینی برعلیه گروه های چپ کار هر روزه آنها بود.

البته ما از آنها انتظار "دوستی" نداشتیم. اما به عنوان زندانیان ی به این باور بودیم که اگر با هم "دوست" بوده نمی توانستیم، دست کم به عنوان زندانیان هم زنجیر، دشمنی با هم‌دگر را در اولویت قرار ندهیم. واقعیت تلخ اما این بود که گروه های جهادی بیش از "خلق و پرچم "، از "شعله یی ها" نفرت داشتند و از هیچ گونه فتنه گری بر علیه آنها دریغ نمی کردند. البته گروه های جهادی تنها به زهرپاشی دینی علیه گروه های چپ بسنده نمی کردند، بلکه افزون بر آن، با بهانه های گوناگون تلاش می کردند زمینه برخورد و رویا رویی فزیکی را نیز با آنها مساعد سازند. عناصر اوباش و ولگرد را، که شمار شان در بین گروه های جهادی کم نبود، بر علیه ما بر می‌انگیختند تا زمینه جنگ و دعوا را فراهم سازند. گروه های چپ، برای جلوگیری از فتنه گری و رویارویی فزیکی، اکثراّ ناگزیر بودند کوچه بدل کنند، تا به آنها فرصت ندهند فتنه برپا کنند. البته این کوچه بدل کردن همیشه ممکن نبود. گاه گاه وضعیتی ایجاد می‌شد که کاسه صبر بکلی لبریز و برخوردها اجتناب ناپذیر می‌گردید. سرها می‌شکستند و برخورد های شدید گروهی اتفاق می‌افتاد.

خطر این وضعیت بویژه در اتاق های عمومی، اتاق های که تعداد چپ در آن انگشت شمار و گروه های جهادی به ده ها نفر می رسیدند، زیاد بود. حتا در اتاق های که "تناسب نیرو" وجود داشت، گروه های جهادی رفتار فتنه برانگیز و تعرضی داشتند، به گونه ای که چپ را به خاموشی, انتخاب "روش های احتیاط آمیز", حتا سازشکارانه, وامیداشتند.

به باور من یکی از دلایل که "چپ" را در این چنین موارد به خاموشی وا می داشت، پارچه پارچه بودن آنها بود. چپ موضع مشترک ی و فکری نه داشتند. افزون بر اختلاف روی مسایل "ایدیولوژیک"، در باره "شکل برامد" در جامعه، (برامد "اسلامی" یا "دموکراتیک") اختلاف نظر جدی داشتند. چون اکثریت مطلق "چپ"ها (سازمان آزادی بخش مردم افغانستان "ساما" و سازمان رهایی) برامد "اسلامی" داشتند، با در نظرداشت "خط مشی" سازمانی خود باید "فرهنگ" و "ارزش های اسلامی" را حرمت می گذاشتند. در ختم قرآن و پنج وقت نماز جماعت و غیره باید شرکت می کردند. برخلاف، گروه های چپ که طرفدار برامد "دموکراتیک" بودند (سازمان وطن پرستان واقعی "ساوو"، اخگر، پیکار، عیاران خراسان) مخالف این گونه موضع گیری بودند. آن ها پابند نمازخواندن و شرکت در ختم قرآن نبودند و در آن شرکت نمی ورزیدند. این امر باعث می شد که در برخی از حالت ها بین گروه های چپ فاصله ایجاد شود و به "صف واحد" شان در برابر گروه های جهادی آسیب برساند و آنها را در وضعیت دشوارتری قرار دهند.

البته تنها این گونه بدرفتاری گروه ها نبود که فضای زندان را برای ما تنگ تر ساخته بود; تمام جاسوسان و خبر چینان آشکار و پنهان، به شمول باشی های اتاق ها، از درون گروه های جهادی ساخته و برگزیده شده بودند. باشی های هر اتاق، که نماینده زندانبانان در داخل اتاق ها بودند، بدون استثنا اعضای جمعیت اسلامی، حزب اسلامی، حرکت اسلامی و "اسلامی" های دیگر بودند. (البته انگشت شماری از چپ های ما نیز وارد این حلقه سیاه شده بودند که من در یادداشت های خود در باره آنها نوشته ام). این خبرچینان نقش "سی سی تی وی" اداره زندان را داشتند که در هر اتاق جاگذاشته شده بودند. اداره زندان به واسطه آنها از کوچک ترین حرکت زندانیان نیز آگاهی می یافت. این "آنتن ها" و سی سی تی وی"ها داخل اتاق های زندان دست و پای همه، بویژه چپ، را بسته بود. اداره زندان، داشتن قلم، کاغذ و کتابچه را که جرم کلان پنداشته می شد، از طریق همین "سی سی تی وی"ها کنترول می کردند.

اینکه گرامشی، روزا لوگزامبورگ و دها زندانی نامدار دیگر در شرایط 
زندان های فاشیستی توانستند بهترین و ماندگار ترین آثار شان را در زندان بنویسند، در پهلوی توانایی های بزرگ شان، نشان دهنده تفاوت شرایط زندان آنها با زندان پلچرخی نیز است. خاد در زندان پلچرخی، از طریق گماشته ها و جاسوسان خود، شرایط بسیار سخت و شدید را بر همه زندانیان، بویژه زندانیان چپ، اعمال کرده بود. حتا اگر با توته ها و بریده های پنسل به روی زر ورقه های سگرت یادداشت می نوشتند، نگهداری دیر هنگام آن ممکن نبود. زیرا در تلاشی های عمومی اتاق ها و یا در اثر راپورهای گماشتگان و جاسوسان خاد، به دست خاد می افتید.

من در زندان نقد کوتاهی را در باره حزب کمونیست چین و "اندیشه های مائوتسه تنگ " نوشته بودم. آن را به یکی از زندانیان هم سلولم، که امروز اهمیت تاریخی"جریان شعله جاوید" را عقده مندانه تا سطح (مرده باد! و زنده باد! پارک زرنگار فرو می‌ کاهد)، امانت دادم. اما با دریغ، که آن نوشته به زودی سر از (دفتر اطلاعات) زندان در آورد. چشم و گوش این خبرچینان گماشته شده به این خاطر بیشتر متوجه چپی ها بود که "خاد" تنها فعالیت آنها را در درون زندان "خطرناک" می پنداشت. با اینحال، تلاش می کرد پیوسته آنها را زیر نظر داشته باشند. ارزان ترین شیوه ی کنترول و نظارت این بود که از درون زندان، زندانیان جهادی و غیر جهادی را جذب و به کار بگمارند.

در وقت تفریح، ورزش و آفتاب گرفتن هم با آنها دچار مشکل بودیم. وقتی که ما را برای یک ساعت به بیرون اتاق های مان، به یک جای مثلث مانند، می کشیدند، از بس خاک بود حتی از رفتن به بیرون بیزار می شدیم. چون کم از کم دوصد زندانی را یکجا به آن "مثلث" می کشیدند سر و روی ما با خاک یک سان می شد. باری به "برادران" پیشنهاد کردیم که برای جلوگیری از خاکباد زیاد، بهتر است وقت رفتن به "مثلث"، هرکدام ما یک آفتابه آب با خود ببریم و پیش از ورزش، زمین آن را آب پاشی کنیم. "براداران" اما پاسخ جالبی به ما دادند. گفتند: این شما هستید که خود تان را از نسل شادی می پندارید. ما را، که از خاک آفریده شده ایم، از خاک چه باک». راستی که تصور جهالت باور دینی مشکل است. ما که از "نسل شادی بودیم از خوردن خاک هراس داشتیم. اما آنها که از خاک آفریده شده بودند، از خوردن آن چه باک! خوب، "خاک خوردن" با "برادران" هم به نحوی قابل تحمل بود و یا چاره کار آن را می یافتیم. اما با شرارت، دسیسه، توطعه، سازمان دهی جنگ و دعوای فزیکی، که آنها زیاد و ما کم بودیم، چه کار باید می کردیم؟ از این هاست که قصه ها و داستان های بی شماری از این (برادران )داریم.

ادامه دارد

جریان دموکراتیک نوین چگونه به کندز راه یافت (قسمت سوم و پایانی)

گفتگویی با حمید شوکت: نگاهی از درون به جنبش چپ ایران

نظری به نگاهی از درون به جنبش چپ ایران *

های ,گروه ,ها ,زندان ,جهادی ,اسلامی ,گروه های ,های چپ ,های جهادی ,ها و ,را در

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

الوصیه ... وصیت نامه